می‌بینم خونش را بر گل سرخ

می‌بینم خونش را بر گل سرخ


 می‌بینم خونش را بر گل سرخ
و در ستارگان، شکوه چشمانش را،
می‌درخشد بدنش در میان برف‌های ابدی،
می‌چکد اشک‌هایش از آسمان‌ها.
 
در هر گلی می‌بینم صورتش را؛
 تندر و نغمه پرندگان، همه صدای او-
و حک شده به قدرتش
صخره‌ها، کلماتی دست نبشته او.

پاهایش فرسوده تمام گذرها را،
به خروش می‌آورد قلب پر توانش دریای همیشه توفنده را،

تاج خارش تمام خارها را به هم بافته،
صلیبش، تمام درخت‌ها.

درباره‌ی کامیار محسنین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.