تو مرا قرار می دهی
ای آرامنده ی دل
چگونه ؟
آن گونه که من
عشق می ورزم
هنگامه ی همدلانه ات را
در جانم ردی نهاده ای
از پاهایی کوچک
انگشتانی کوچک
چون برشنهای خیس ساحلی
با این همه بدان گونه ای که انگار نیستی
بر چنین بلندایی از بودنی
من هستم ؛ در فرو ترین جایگاه بودن
از آنچه که به کار سوختن هم نمی آید
آه بگذار این دستها را
در کنار تو گرما بخشم
چون بر منقلی از آتش