برای آدولف آیشمان

برای آدولف آیشمان


برای آدولف آیشمان 

 

باد می وزد آزاد بر فراز دشت هایمان،

دریای زنده می کوبد تا ابد بر ساحل هایمان.

انسان زمین را بارور می کند، زمین به او میوه و گل می دهد.

انسان در شادی و رنج زندگی می کند؛ امید می بندد، می هراسد، نسل هایی دوست داشتنی تولید می کند.

و تو از راه می رسی، دشمن گرانقدر من…،

مخلوقی حاشا کننده، مردی با حلقه مرگ.

اینک چه می توانی بگویی، در پیشگاه جمع ما؟

به خدا قسم می خوری؟ به کدام خدا؟

شادمان به درون گور می جهی؟

یا آخر هم، به سان انسان صاحب صنعتی

که عمرش بسی کوتاه بود برای هنر دیرپایش،

افسوس می خوری بر کار نا تمامت،

که هنوز سیزده میلیون زنده اند؟

آه، ای فرزند مرگ، ما آرزو نمی کنیم مرگ تو را.

باشد که بیش از هر کس دیگری عمر کنی.

باشد که پنج میلیون شبِ بیخواب سحر کنی.

و باشد که هر شب بیایند به ملاقاتت رنج های هر آنکه دید

بسته می شود در پشت سرش دری، که راه بازگشت را می بندد.

هر آنکه دید دورش را تاریکی فرا می گیرد، هوا پر از مرگ می شود.

بیست ژوئیه هزار و نهصد و شصت

درباره‌ی کامیار محسنین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.