تقریبا نیمه شب است

تقریبا نیمه شب است


تقریبا نیمه شب است و من خاموش می نگرم

به سیاهی در برابرم،

نه تصویری از روز باقی،

نه برای شب، رویایی،

زیبا یا مالیخولیایی،

انگار که زمان به سکون رسیده است.

بیهوده می کوشم باز بیدار کنم تصویر چهره ات را

بیهوده است تمام این یاد آوری ها

انگار که گریخته است لرزش دست ها

که طنین می یافت در تاریکی،

آه ها، کلمات عاشقانه.

کم ِ کم می خواستم آن حس را به یاد بیاورم

آخرین رد زیباییت پس از آنکه عشق به پایان رسید

بویش، مزه اش؛ خلاء گرداب گونه اش

که مرا می رباید وقتی می ایستم

بر شن های سپید بیکران ساحل

و مه فرو می افتد

و من نمی بینم،

دیگر هیچ چیز را حس نمی کنم.

از دفتر شعرهایی برای رویاهای مرده

درباره‌ی کامیار محسنین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.