بر این باورم که هر انسانی باید ترانهای داشته باشد، ترانهای از آنِ خود. زندگی این را به من آموخت که هر وقت ترانههایم را از دست دادم، توازن جان و جسمام را هم از دست دادهام. سالها پیش، با همان دفترچهای که دست به دست، میانِ یاران میگشت، از ترانههای کوهستان، بر ارتفاعات آن خاک، آتش روشن میکردیم و رویا میدیدیم. در سالهای تبعید، وقتی دیگر زبانت را نمیشنوی، وقتی کلمات، یکایک از پیش چشمانت محو میشوند، آهسته آهسته، رویاهایت هم آهنگ دیگری پیدا میکنند، و گاه در فواصل زبان، آنها هم رهِ ناپیدایی میپیمایند. اینجاست که موسیقی به دادت میرسد. درمانِ رویاهایت میشود. این ترانهها را از این رو ترجمه کردهام، که رویاهایم را به من عودت دادند. در آنها توانی بود از ایستادگیِ مردمانی دور و نزدیک. ریتم مقاومتِ آنها، آرام آرام، به آهنگِ زندگیِ من رخنه میکرد و به من جان میداد.
«ی» ها در سایتتون بد نوشته میشه. اگه یه فکری بکنید ممنون میشم.