هیچگاهستان | نونو ژودیس

هیچگاهستان | نونو ژودیس


اگر به هیچگاهستان می‌رفتم،
می‌داشتم هر چیزی را که در بستر هیچ می‌خواستم:
رؤیاهایی که هیچ‌کس نداشت
آن هنگام که صبح خورشید سر می‌زد؛
دختری که می‌خواند
در بستری از گل‌های شادان؛
آبی که مزه‌ی شراب می‌داد
در کام هر مستی.
بی‌اجبار به رکاب‌زدن، دوچرخه‌ام را می‌راندم
سوی پایین خیابانی از ابرها.
و وقتی به آسمان می‌رسیدم،
گام می‌گذاشتم روی ستارگانی که فتاده بودند بر زمین مه‌آلود.
هیچگاهستان جایی بود که هیچ‌وقت نمی‌توانستم
بدان برسم اگر به سوی هیچگاهستان می‌رفتم.
برای همین است که کف زمین را جمع می‌کنم،
پُر می‌کنم انبان‌هایم را از خاکِ هیچ‌گاه.
یک روز، آن هنگام که کسی از من از هیچگاهستان بپرسد،
تمام انبان‌هایم را بر آستان سرایشان خالی خواهم کرد.
و دختری که می‌خواند از خاک بیرون خواهد آمد
با بستری از گل‌های شادان.
و مستان گیلاس‌هایشان را پر خواهند کرد
از آبی که مزه‌ی شراب می‌دهد.
در هیچگاهستان، همراه با سر زدن خورشید
آن هنگام که روز زاده می‌شود.
۲۰۰۶

درباره‌ی کامیار محسنین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.