خنک می‌شود روز | ادیت سودرگران

خنک می‌شود روز | ادیت سودرگران


I
خنک میشود روز نزدیکِ شب…

بنوش از دستم گرما را
در دستم، همان خونِ بهار هست
دستم را بگیر، بازوی سپیدم را بگیر،
اشتیاق شانه‌های نحیفم را بگیر..
چه حس غریبی ‌ست،
تنها شبی چون امشب،
سنگینی‌ سرت بر سینه‌ام.

II
گل سرخ عشقت را
به دامن سپیدم انداختی ــ
در دست‌های داغم سخت نگه می‌‌دارم
گل سرخ عشقت را که به‌زود خواهد پژمرد..
تو ای پیروزِ سردچشم!
می‌پذیرم تاجی را که به دستم دادی،
تاجی که ‌خم می‌‌کند سرم را به سوی قلبم.

III
خدایم را نخستین بار دیدم امروز،
لرزان و بی‌‌درنگ بازش شناختم.
اکنون حس می‌‌کنم دست سنگینش را بر بازوی سبکم..
کجاست آن خنده‌های زنگ‌دار دوشیزگی‌ام،
آزاد‌گی زنانه‌ام با سری افراشته؟
اکنون حس می‌‌کنم چنگ محکم او را بر تن مرتعش‌ام،
طنین خشن واقعیت را می‌‌شنوم اکنون
رو در روی رؤیا‌های شکننده شکننده‌ام.

IV
در جستجوی گلی‌ بودی،
میوه‌ای یافتی.
در جستجوی چشمه بودی
دریایی یافتی
در جستجوی زنی‌ بودی
روح یافتی ــ
مغبون شدی تو..

درباره‌ی شیرین تولایی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.