تقدیم نامه

تقدیم نامه


تویی که نمی توانم نجاتت دهم

به من گوش کن.

سعی کن این گفتار آسان را درک کنی که من از گفتاری دیگر شرمناکم.

سوگند می خورم، هیچ جادویی در کلماتم نیست.

با سکوت با تو سخن می گویم به سان ابری یا که درختی.

 

آنچه مرا قدرت می بخشد، برای تو مرگبار است.

تو وداع با عصری گذشته را با آغاز دورانی جدید در هم آمیختی.

القاء نفرت را با زیبایی تغزلی،

نیرویی کور را با شکلی قوام یافته.

 

اینجا دره رودهای کم عمق لهستان است. و پلی پهناور

به درون مهی سفید. اینجا شهری در هم شکسته است.

و باد فریاد مرغان دریایی را بر گورت فرو می افکند

آن زمان که من با تو سخن می گویم.

 

چیست حکایت شعری

که ملت ها و انسان ها را نجات نمی دهد؟

اغماض با دروغ هایی رسمی،

ترانه میخوارگانی که گلویشان در یک لحظه دریده می شود،

دکلمه برای دختران سال دومی.

که من شعر خوب می خواستم بدون آنکه بدانم.

که دیر، غایت فایده آن کشف کردم.

در این و فقط در همین است که رستگاری می یابم.

 

رسم است ارزن بر گورها بپاشند یا دانه های خشخاش

تا مردگانی را خوراک دهند که در هیبت پرندگان باز می آیند.

این کتاب را اینجا برای تویی می گذارم که زمانی زندگی کرده ای

تا دیگر هیچوقت به دیدارمان نیایی.

 

درباره‌ی کامیار محسنین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.