۱۹۰۹

۱۹۰۹


 

جامه ای از حریر ارغوانی بر تن داشت

بالاپوشی با گلدوزی‌های طلایی

و برش هایی از روی شانه ها

 

چشمانِ رقصانش چون چشم فرشته ها

می خندید، می خندید

با چهره ای به رنگِ فرانسه

چشم هایش آبی، دندان ها سفید و لب ها سرخ

آه چهره اش به رنگ فرانسه بود

 

با پیراهنِ دِکُلته اش

و موهایی چون موهای مادام رِکَمیه

با بازوانِ برهنه

 

هرگز صدای زنگ نیمه شب را نخواهی شنید

 

زنِ حریرِ ارغوانی پوش

با بالاپوشِ طلادوزی اش

و یقه ی گِردِ باز

طره ی مواجِ گیسوانش را تاب می داد

پیشانی بندِ طلایی اش را

و صندل های بندی ظریفش را با خود می کشید

 

چنان زیبا بود آن زن

که جرئت نمی کردی دوستش بداری

 

من زنان هولناکی را

در محله های بیرحم دوست داشتم

در آن جا که هر روز کسانی

با  خونی  از فلز و آتش در مغزشان

با به این دنیا می گذارند

من عشاقِ ماشین های قمار را دوست داشتم

 

زیبایی و شکوه

در برابرِ او هیچ نبود

چنان زیبا بود آن زن

که مرا سخت می ترساند

 

درباره‌ی سارا سمیعی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.