پابلو نرودا، شاعر بزرگ شیلیایی، میگوید اگر دو گزینه پست ریاست جمهوری و اهدای جایزه نوبل را برای او روی میز بگذارند، بلند میشود و پشت میز دیگری مینشیند. او شاعری پرحاشیه بود که حاشیههای زندگیاش بعد از مرگ نیز تمام نشد. مخالفانش همیشه به او حسادت میکردند. خوش میگوید: «میراث بدی از اسپانیا به ما رسیده است. اصلا تحمل نداریم ببینیم مردم مشهور شوند یا در زمینهای متمایز شوند.» او شاعری بود که ۵۰ سال بیوقفه …
ادامهی مطلبمن با لولیتا در یادها خواهم ماند | گفتگو با ولادیمیر ناباکوف
من با «لولیتا» در یادها خواهم ماند گفتگوی پاریسریویو با ولادیمیر نابوکوف برای هر خوانندهای در هر کجای دنیا، ولادیمیر نابوکوف با «لولیتا» (ترجمه فارسی: اکرم پدرامنیا) تعریف، تصویر و شناخته میشود؛ نویسندهای چندفرهنگی یا به بیانی دیگر جهانوطنی (نابوکوف در روسیه به دنیا آمد، در انگلستان و آلمان دوران جوانیاش را سپری کرد، در آمریکا به میانسالی، پختگی و شهرت جهانی رسید و در اواخر عمر سوئیس را برای ادامه زندگی انتخاب کرد و در آنجا نیز …
ادامهی مطلبروایت سرگردانی | مصاحبه با دکتر اکرم پدرامنیا
■ سرگردانی به نظر من از بنمایههای زیبای تاریخ انسان و آثار جهان است مصاحبه با اکرم پدرامنیا؛ نویسنده و مترجم میلاد ظریف: دکتر اکرم پدرامنیا در دانشگاه تهران ادبیات انگلیسی خوانده و بعد از آن در دانشگاه علومپزشکی ایران پزشکی خوانده و در فرنگ در رشته ایمونولوژی و Health Informatics به تحصیل ادامه داده است. کتابهایی هم که ترجمه کرده و به تألیف درآورده همانند رشتههایی که تحصیل کرده متنوع است؛ از دولتهای فرومانده نوام چامسکی گرفته تا …
ادامهی مطلباز ترجمه تا مترجم | گفتگو با محمود حسینیزاد
■ بنشینیم و وارد شدن نویسندهها و شاعران را تماشا کنیم ■ مصاحبهکننده: هوشیار محبوب بازار کتاب در آلمان بازار خیلی بزرگی است… این وسعت هم شامل بازار نشر آن میشود، هم جمعیت مخاطبان آن و هم نویسندههای آلمانی. گاه پیش میآید که خود نویسندگان آلمانی هم از همتای خودشان و آثار آنها بی اطلاع هستند. محمود حسینیزاد مترجم، داستان نویسِ معاصر، فروتن و فوق العاده باحال است. یعنی وقتی مینشینید تا با او حرف بزنید، در آن، متوجه …
ادامهی مطلبگفتگو با لوئیس اردریچ | کورتنی جوردن
همیشه از شهر وپتن، به عنوان شهری با آب و هوای غیرمعمول یاد کردهای، شهری سیلخیز با گردباد و کولاک برف. خاطرهای به یاد ماندنی از آب و هوای آنجا برایت مانده است؟ بسیار. بگذار ببینم. اولین خاطرهام تماشای ابرهایی است که ناگهان در افق به حرکت درآمدند و ما ناچار شدیم به زیرزمین خانه پناه ببریم. در محوطه مدرسه وپتن ایندین Wahpton Indian زیرزمین بزرگی بود برای نگهداری سیبزمینی که به نظر میرسید پناهگاه محکمی باشد. اما پس از …
ادامهی مطلبپرسشهایی دربارهی زبان و ترجمه
۱- برخی چون میرزا فتحعلی آخوند زاده و طالبوف با گرایشی به ساده نویسی فارسی در دورهی ناصری به ترجمهی متون علمی پرداختند. با این حال در ترجمه ها یا تالیف هایی که افرادی مثل طالبوف و آخوند زاده انجام داده اند به کلماتی بر می خوریم که بدون ترجمه به متن فارسی منتقل شده اند آنچنانکه مثلاً نقد را کریتیکام می گویند. اما بعد از مشروطه ما با تلاش کسانی مثل محمد علی فروغی با یک نهضت ترجمه مواجهیم …
ادامهی مطلبسرباز نومید بهتر میجنگد…
آقای هربرت اوایل جولای 1984، وقتی خارج از ورشو بود و تمام وقت خود را صرف نوشتن میکرد، با مصاحبه موافقت کرد. او برای این مصاحبه دوازدهم جولای، به آپارتمان خود در ورشو بازگشت. بوگدانا و جان کارپنتر با وی مصاحبه کردند. کاسیا همسر آقای هربرت نیز آنجا بود و در گفتگوها شرکت داشت.
شما بعد از پنج سال اقامت در خارج از کشور در ژانویه 1981 به لهستان بازگشتید. تصمیم بسیار مهمی بود. درست در اوج دورهٔ "اتحادیه کارگری همبستگی". حدود ده ماه بعد ژنرال یاروزلسکی اعلام "وضعیت جنگی" کرد. وقتی داشتید تصمیم میگرفتید به کشور برگردید آیا پیشبینی میکردید چنین اتفاقاتی بیفتد؟ آیا اگر میدانستید چنین اتفاقی میافتد باز هم برمیگشتید؟
وقتی توافقنامه "گدانسک" امضا شد گفتم دیگر باید برگردیم. می دانستم این ماجرا پایان خوشی نخواهد داشت، چون من این سیستم را میشناختم. این سیستم اصلاح پذیر نبود. حداکثر میشد چند ساختار "آسانگیر" مثل استریپتیز را وارد این سیستم کرد. تغییرات در حد ورود سوسیس یه فروشگاهها بودند. این سیستم باید سرنگون میشد، اصلاحپذیر نبود.
چه زمانی به این باور رسیدید که این سیستم را نمیشود اصلاح کرد؟ در 1949 با آغاز استالینیسم در لهستان، یا قبل از 1956؟ یا اصلا بعد از 1956؟ یا پس از 1986، 1970؟ کی؟
یک مصاحبه
وقتی رفتم ازرا پاوند رو ببینم، هجده سالم بود، کالج میرفتم. پاوند تو بخش روانی بیمارستان الیزابت بستری بود، وکیل مدافعش با بستری کردنش جونش رو نجات داد، چون زمان جنگ جهانی دوم حرفایی زده بود که حالا ممکن بود خیانت به کشور به حساب بیاد و به خاطرش بهش شلیک کنند. جنون، عذر موجه: اونا گفتند پاوند دیوانه بوده، خوب احتمالاً یه کمی دیوانه بوده. خوشبختانه من هیچی از مشی سیاسیش نمیدونستم، اون هم، یه جوری که حالا مایه شگفتی منه، منو به عنوان یه شاعر جدی گرفت. با خودش فکر کرده "این یه مرد جوونه که میخواد شاعر باشه." و اینو قبول کرد و گفت: "اگر میخوای شاعر باشی باید جدی باشی، باید کار کنی و براش وقت بذاری بیشتر از هر کار دیگهای تو زندگیت، باید کار هر روزت باشه." گفت: "باید هر روز یه چیزی حدود هفتاد و پنج خط بنویسی" میدونید پاوند از اونایی بود که دائماً درباره اینکه هر کاری رو چطور باید انجام داد قانون وضع میکرد، بعد هم گفت: "تو هیچی تو زندگیت نداری که بتونی دربارهاش هفتاد و پنج خط بنویسی." گفت: "تو هجده سالگی آدم چی داره که بتونه دربارهش بنویسه، هیچی. فکر میکنی میتونی، اما نمیتونی." گفت: "برای اینکه بتونی بنویسی برو یه زبان دیگه یاد بگیر و ترجمه کن. اینطوری میتونی تمرین کنی، میتونی سر در بیاری چه کارهایی میتونی بکنی با زبان خودت، آره با زبان خودت."
ادامهی مطلب
ذن و هنر شعر | گفتگو با جین هیرشفیلد
