پاییز آمدهاست،
دلم را به سرپناهی بپوشان
با سایهی درختی
یا چه بهتر سایهی …
حادثه ی هستی
واقعهای است از هستی من.
و از آن پس، شوق درونم
از من محکمتر …
میدانیم یک ضربدر یک میشود یک
میدانیم یک ضربدر یک میشود یک.
ولی از نتیجهی ضرب یک تکشاخ و یک …
ماه مارس بود …
باران وحشیانه میبارید
ما در اتاق زیر شیروانی عشقبازی میکردیم.
ماه مارس بود.
در …
آنها میبوسند
آنها میبوسند، آه، میبوسند، میبوسند
جوانان
در خیابانها، اغذیهفروشیها، پشت نردهها
میبوسند و میبوسند، …
آواز غمگین عاشقانه
تنها زندگیم برایم میمیرد،
آری، یکروز.
تنها علف طعم زمین را میداند
آری، تنها …
روز بر می خیزد
پس، چنان پوست گوسفندی که پشمهایش را چیدهاند
روز برمیخیزد.
دشوار است که خود …
چه تنهایی عظیمی
چه تنهایی عظیمی
وقتی هیچ معنایی نیابی
آنجا که معنایی هست.
و چه تنهایی …
ترانهی فولکلوریک صرب
به سوی ساحل!
به سوی ساحل!
– نمیتوانم،
قایقام هیچ پارویی ندارد!
«دستهای سفیدم …
ترانهی فولکلوریک صرب
افرا رفت که بگردد
نظربازی کند با همهی دخترها
«کدومتون مال منین؟
بگین، همین …
بگو زلزله بيايد
آنگاه که زمان آوار شود و بر نشيب هجوم آورد
آندم که انفجارها، قشر …
رقص
تنها یاد گرفتهام
که درست عین ترک کردن روستاست
یا ماندن،
درست مثل ترک …
چگونه باید بمیرم؟
وحشت و رویا
پدر و مادرم بودند.
و پاگرد پلکان
موطنام را وسیعتر میکرد.…
منظر از آن من است
منظر از آن من است
چرا که چشم نظاره مال من است.
پرنده مال …
کجایی تو؟
ظلمت میچرخد و میچرخد،
از روشنی سخن میگوید.
سایهها، چشم در چشمِ پنجرهها:
کجایی …
برادر بزرگترم
برادر بزرگترم
از جنگ که برگشت
ستارهی نقرهای کوچکی داشت
بر پیشانی
و زیر …