سربازان مزرعه و کاخ را آتش زدند
قلعه را ویران کردند و بقایای …
ادامهی مطلببارالها
ما را حفاظت کن
از مواجهه
سالها و سالهای بعد
با عشقهای بزرگمان.…
اندک اوقاتی که شاد بودم
هراسی ژرف با من بود:
مخارجش را
چگونه پرداخت …
چگونه دستخطِ دستانت را دوست میداشتم
بر فرش
بر میز هر روز
بر خلوت …
در شهری که من به دنیا آمدم
اشباح، مادینهاند.
آنطور که وقتی بیدار میشوم…
بوی آلتات
در انگشتانم
بیشتر از عطر موست د کارتیر
میماند.…
در من سقوط کردی
چونان روزگاری،
فخر اعصار گذشته را
زمان را
در درندگیاش!…
مادر،
اگر تو بمیری
چرا میتوانم
بیاحساس قصوری
خودکشی کنم؟…
در حدود رودی که یک برلین را
از برلینی دیگر جدا میکند
(رود هاول)…
وقتی در شهرهای ناشناس
باران میبارد
آبی که فرومیبارد
با من از چیزهایی میگوید…