و کمونیستها چیزی برای عرضه ندارند جز گونههای چاق، عینکها و پلیسهای دروغگو.
و …
ادامهی مطلبمیخواهم کسی برایم پیغامهای آبهای بدنمان را بخواند
از هوای دیروز در باجههای تلفن…
دور است خانههایی که در خواب میبینم
دور است صدای مادرم
که مرا به …
در کریستال سنگهای نامکشوف حل شدم
در میان شهرها،
نامرئی مثل هوا میان دو …
از حقیقتِ آغاز همهی رودخانهها، درختان و شهرها
خود را جدا کردم.
اسمی دارم …
سریع است قرن
اگر باد بودم
پوست درختان را میکندم
پیرایهی عمارات را میکندم.…
هرکی هیچوقت خودشو بیرون زمان احساس نکرده، لطفاً دستشو بالا ببره!
معاصرتر از لوسی، …
مثل یک دختر کوچولو
شیفتهی چریدن روی خوشیِ این سمت کهکشان
سرسختانه شیفتهی نوشیدن…
«فرق شنا تو دریا با تو اقیانوس چیه؟»
شونمو بالا میاندازم و میگم:
«بو. …
اگر سیب را بشکافی
قلبش را به دو نیم کنی
با ضربتی تند و …
۱
ابرها در آسمان مسابقه میدهند
یک رعد ناگهانی
در تخمدان چپام
۲
زمستانی …
نیمی از مردمِ دنیا
عاشق نیمِ دیگرند؛
نیمی از مردم
از نیمِ دیگر، بیزار.…
لذتی بیاندازه بردن از هیچ کاری نکردن
جز تحریک (با حضور محض خویش
پرشده …