به آرامی در من رشد میکند
آن دیگری که درهیچ شبیه من است
و …
زن کشاورز در ایفیرز
هر روز هنوز
با سنگ قبرش حرف میزند
در گورستان کوچک روبرو
منظرهی مقابل …
یکی پرسشی دارد
یکی صدف را نمیخورد
یکی دیگر نمیرقصد
یکی چهارپایه را به صورت صاحب بار …
دختر آنتورپی
شب بود و دیر وقت
نور چراغ باران را میگرفت
بر سنگفرش میکوبید
درخیابان …
چرا گاهی من غمگینم؟
زندگی سرد است
همهی بسترها جمع شدهاند
ملحفهها یخ زدهاند
بخاری خاموش
زندگی سرد …
کشف
اقیانوسی با عضلاتی سبز
بُتی با چندین دست، مثل اختاپوس
کائوسِ فساد ناپذیری که …
غیظها
به دور افتاده از از گناه و تقدیس
اینک آنان سکنی میگزینند در صمیمیتِ …
سیمای شاهدختی ناشناس
برای آنکه چنین گردنی افراشته داشته باشد
برای آنکه مچهایش مثل ساقههای گل خمیده …
هومر
شعری نوشتن درست به سانِ گاوی که زمین را شخم میزند
بی هیچ اندیشهای …
صیقلی بر متنی از پلوتارک
هیچ چیزی هراسندهتر از، هیچ چیزی والاتر از
تماشای اسپارتها در صفوفِ آماده باش…
دوتایی
جفتِ اسبهایم را راندم
من راه را انتخاب نکردم، اسبهایم کردند
و در سرزمینِ …
شب شعر
اونا اومدن، چون چیزای مشخصی هست و به هر حال تقصیر خودتونه، آقایون
اونا …
با یک نفس
با یک نفس، با یک آکولادِ نفس به هنگامِ بسته شدنِ جملهای
با یک …
هیچکس هشدارم نداد
هیچکس هشدارم نداد که آزادی شاید معنایی هم داشته باشد مثل
نشستن در پاسگاه …
رهسپار راهی متفاوت
زمین زیر پایم ساییده میشود
وقتی به تنهایی فرود میآیم، بدون مقصدی
در میانِ …
شب
دو ساعت گذشته است اکنون
و از گلویم همچنان جاری است خون
شب بهاری …