حقیقت داشت آیا؟
یا توهم دلی بود آن نور سرد؟
اینجا بودم؟
کجا؟
مرده …
در سپیده
صبح به چمنزار درآمد،
اسبها از مه به دنیا میآمدند.
چه خاموش بودند!
یکی …
قدمها
بیرون خانه بر پلکان
قدمها
به آب و تاب در گذرند
بیایید،
بروید
قدمهایی …
دود حزن
دود حزن اگر برخیزد،
زمین بدان کفن میشود.
هنوز آتشی به دل دارد این …
نور منکسر
اتاقم با رایحهی جنگلیاش
سرخ میشود
زودتر و زودتر،
و خورشید غروب میکند.
قلب …
غریو را میشنوی؟
چه پراکنده شدند خانهها
چه ژرفتر گرداب و
چه سیاهتر،
آب.
به زودی در …
باران
باران، گوش خفتگان را میگشاید
میگشاید سایهها را برای عابران،
شنواییات را، تفرج درونیات …
نفت
خدای بزرگی هستم
قیمتم لیتری سه هزار تومان است
و مردم یکدیگر را برای …
ما: بهشتیان!
اقیانوسی از خون دیدم
نسیمهای خفه
سطح آب را به امواج سنگین
شلاق میزدند.…
گناهان من
نمیدانم چه گناهی کردهام
که هرچه دیدهام
چون تارهای عنکبوت
دور چشمهایم تنیدهاست.
مردم …
سبز، سبز
در دوزخ رنگها
که سیاه، سفید است
پرتو آفتاب به خون آلودهاست
لبخند زنان، …
دروغهای من
دروغهای من
بالنهای سرخ و بزرگ
که در خیابان میخرم
و در آسمانها رها …
درباب حقیقت سینما
دروغی بیش نیست
اینکه سینما هنر است.
(پس همهچیز هنر است!)
سینما مذهب است…
تغییر
ظلمت میچرخد و میگردد
از روشنی حرف میزند
سایهها، رو در روی پنجرهها:
تو …
ایدئولوژی
شمارهی دلی را گرفتم
که میدانستم
جایی برای من ندارد.
تلفن زنگ میخورد
سنگین …
تصویر
از میان پنجرهای:
یک ماشین و دو عابر.
ماشین که میگذرد
عابران با خود …