همیشه وسط فیلم
باران میگرفت.
میانِ گلبرگهای گلی که برایت میآوردم
عنکبوتی منتظر بود.…
دیده ای
دیدهای،
به راستی دیدهای،
برف را، ستارگان را، معابر شکوهمند نسیم را…
لمس کردهای،…
خطوط مهآلود چهرهات را دوست دارم
خطوط مهآلود چهرهات را دوست دارم،
صدایت را که به خاطر نمیآورم،
خوشهی عطرهای …
معنای زندگی
اگر بتوانم قلبی را از شکستن باز دارم
بیهوده نزیستهام
اگر بتوانم دردی را… ادامهی مطلب
کوچ شبانه
حالاست که باز میشود دید
توتهای سرخ را در خاکستری کوهستان
و کوچ شبانهی …
رقص
چهل و هشتم: که میتواند
که میتواند
حکایت این پیر مرد را روایت کند؟
چه کس غیاب را وزن …
والت ویتمن: پادکست
فضا و زمان! حالا میبینم که حقیقت دارد آنچه گمان میبردم
آنچه گمان میبردم …
شعرهایی از لورکا
بزرگراهى به خواب ديدم…
بزرگراهى به خواب ديدم
كه تنها تو از آن مىگذشتى
پرندهى سپيد از شبنم…
چهل و پنجم: چمدانی برایِ بازگشت
گورستان، قطعۀ گورهای کوچک.
ما، سالخوردگان، در خفا می گذریم،
مثلِ پولدارها که از …
خداحافظ، گودو!
ایدهآ ویلارینیو: ده شعر
صبحانه
قهوهرو ريخ تو فنجون
شيرو ريخ رو قهوه
قندو انداخ تو شيرقهوه
با قاشق …
سی و هفتم: لحظهی احترام
از پدربزرگم دو چیز را به یاد دارم
شلوار نخنما و اینکه چگونه هر …
سی و سوم: تغییراتی در متنی نوشتهی سزار وایهخو، زیر بارانی تند در پاریس خواهم مرد
در میامی، زیر آفتاب خواهم مرد،
روزی که خورشید سوزان باشد،
روزی شبیه روزهایی …