که هنر شر است (هنرِ کهنه، شاید گفته باشد) به ذهنش رسیده مثل شپش در کهنسالی هنرِ کهنه، مثل ماهیِ کهنه بوگرفته (شاید گفته باشم) پیر شدی استاد رو بار سفر ببند.
بیرون از اینجا | فرج بیرقدار
بیرون از اینجا آزادی نیست اما میگرید آزادی هرگاه صدای قهقهه کلیدها را در قفلها میشنود فرج بیرقدار، شاعر مبارز سوری آینه های غیاب [شعرهای زندان]، قطعه ۹
شادی کوچک | میلان جورجویچ
آری، تو نیز میآیی سرانجام شادیِ کوچکِ عادیِ روزانه برشی از نان چاودار خواهی بود یا لیوانی پر از شیرِ خنک و چون ابرهای تار در آسمان پرواز کنند و خوشید خندان سرک بکشد حس میکنم تو را، روی زبانم حتا بر سقف دهانم پس برای من چون دختری میشوی با پستانهای زیبا آهای! شادی کوچک سرخ عیدانه هر تکّه از تنت را میبوسم و نوازشکنان به رختخواب میبرمت و میخوابم آنسان که خاک خوابیده درست نزدیک بهار.
کلمهها | آلن گینزبرگ
چشم را خیره میکند تیغ آفتاب پژواک پریان پرده آسمان را میدرد بوق تاکسیها در خیابان منعکس میشود بوق خراب ماشینها صدای بزغاله میدهد آسمان با کلمهها پوشیده شده ست روز با کلمهها پوشیده شده ست شب با کلمهها پوشیده شده ست خدا با کلمهها پوشیده شده ست آگاهی با کلمهها پوشیده شده ست ذهن با کلمهها پوشیده شده ست مرگ و زندگی با کلمهها پوشیده ست کلمهها با کلمهها پوشیدهاند عشاق با کلمهها پوشیده شدهاند قتلها با کلمهها پوشیده …
کهنسالی برمیخیزد | تد هیوز
خاکسترهای خویش را و زغالها و چوبهای نیمسوخته را به هم می زند چشمی غبار می شود و می ریزد نیمه گدازان و سخت دوباره ژرف میکاود پندارهایی را که به اولین لمس ِ توجه فرومیافتند پرتو نوری بر پنجره، چقدر منظم و یکدست چه تند مثل همیشه، قابِ پنجره چون چوببستی در فضا تا چشمها قراری گیرند تکیهگاهی برای تن، تن به شکل عادت معمول جنبشی کوتاه در هوای خاکستری کرخت مانده از یادِ حادثهای محو زنده از پس …
بیستودو هایکو | آلن گینزبرگ
■ گذشته از تجربههای شخصی ذن بویسم، گینزبرگ از تکنیکهای هایکو در شعر استفاده فراوانی برده است. چیزی که خود آن را “شوک مردمک چشم” مینامد. چیزی که باعث میشود، به هنگام خواندن شعر نگاه خواننده را “بگیرد” و مکث کند. دو تصویر متضادی که در هایکوهای ژاپنی دیده میشود، معمولاً یکی نرم و دیگری سخت، یکی سرد و دیگری گرم، یکی سیاه و دیگری سفید. نمونهی چنین تصویر سازی هایی در اشعار او فراوان به چشم میخورد. مثالی که …
دزدی این شعر را دزدید | آلن گینزبرگ
این روزا همه چیز را میدزدند مردم کیف پولت را میدزدند، ساعتت را شیشه ماشینات را میشکنند، رادیو و کیفات را میدزدند در خانهات را میشکنند، سیستم سونی مدل Hi8 و سی دی پلیر اولیمپوس XA مردم زندگیات را میدزدند، در خیابان گیرت میاندازند و سرت را میدزدند. در حمام عمومی کفشهای کتانیات را میدزدند عشقات را میدزدند، دوستپسرت را میزنند و میبرند، به مادر بزرگت در زیرگذر تجاوز میکنند معتادا به خاطر دوا قلبات را میدزدند شکاف بیاعتمادی …