از پرندگانی که میخوانند آنان که قارقار میکنند را ترجیح میدهم کلاغها، یا آنها که در ظلمات ناله سر میدهند جغدهای سفید شبزندهدار که مقیمِ جنگلهای مناند. ترانهی ملودیک تن را نرم میکند جان را کرخ میکند جانهایی کز شکنجه و انعکاس سر باز میزنند و از پچپچِ روز درّنده هراساناند. همیشه خواستهام که موسیقی ناساز بر قلمروم حکم براند: …
هر سکوتی شکنجهام میدهد | لدو ایوو
هر سکوتی شکنجهام میدهد. همیشه چیزی را از قلم میاندازد: توطئهی خیانتی را میان گلهای ویستریا توجیه دقیقی را در باب وجود یا عدم وجود خدا جنجال موشها را در مزبلهها تصادم ملخ هواپیما و باد را در فرودگاه متروک. ولی صبح در بزرگراه توقف میکند و من خروش حفاریها را میشنوم. آدمها بیدار شدهاند و میروند تا بسازند و …
ماشینها در جاده | لدو ایوو
ماشینها در جاده حرکت میکنند و خطی از مورچههای عاشق از خیابانِ درختپوش میگذرد من اما میدانم که نظم جهان به هم ریخته بود درست مثل زمان که ساکن در وضوح عین مترسکی قارچ و خزه را بزرگ میدارد و هرچیزی را که میشکفد در سکوت، در تاریکی. زنبوری وزوز میکند، طلایی و بیموقع. کامیونها ماشینهای براقی را میبرند که …
در بازار اسکله | لدو ایوو
در بازار اسکله ماهیها تویِ ویترینهایی عرضه میشوند که انگشتها دورهشان میکنند و آبششها و بالهها را نشان میدهند و صداهایی که مدام چانه میزنند. همه کورند، با اینکه چشمهای گشادهشان وانمود میکند که با وحشت به صورتهایی خیرهاست که یکی، پشتِ دیگری عوض میشود در جعبههایی که بوی شاش میدهد. در تابوتهای سفید پلاستیکیشان پوشیده به کفنی از یخ …
یکشنبه عصر | لدو ایوو
یکشنبه عصر به گورستان قدیمی ماسیو باز میگردم، به آنجا که مردگانم هرگز از مردن دست برنمیدارند از مرگهای مسلول و سرطانیشان که از بوی دریا و از صورتهای فلکی میگذرد با سرفهها، با ناله و نفرین و خلطِ سیاهشان. در عینِ سکوت دلداریشان میدهم که به زندگی برگردند که از بچهگی بزدل بودند با تلخی روزهایی بلند آونگِ هستیهای …
شیههی اسب کور | لدو ایوو
شیههی اسب کور به گوشم رسید و دلام سنگین شد. انسانام و میپذیرم که انسان از درک ناتوان است. (خدایان کورند کورتر از آدمیان.) ولی نه اسبها، که از دلیل سرباز میزنند از دلیل زندگی، سکوت و آسمان پرستاره. ولی اسبها، نه که هیچ نمیدانند از کوری، از تاریکی که چشمانداز را از نظر محو میکند و تمام تصاویر را …
به شاعران سفارش میکنم | لدو ایوو
به شاعران سفارش میکنم کز فصول ترانه سر کنند: در حلبیآبادهای برزیل بهاری پیدا نمیشود. در سنگونزالو در نیترویی بزرگ نه چکاوکی هست و نه بلبلی. تنها کلاغهای زاغی که با آدمیان میجنگند بر سر نانِ مزبلهها. مراقب باشید: کلاغها و ملخ هواپیماها در آسمان آبی.
تو را که دوست میدارم | لدو ایوو
تو را که دوست میدارم به برف اندیشه میکنم برفی سفید چون نطفهی وجود. تو را که از آنِ خود میکنم همیشه به برف اندیشه میکنم برفی سفید که بر توسهها میبارد. بچه که بودم همیشه دلم میخواست بارش برف را تماشا کنم، از آن تاریکی سفید بگذرم که میان روز و شب سفیدی نطفه را به جهان ظلام عودت …
وطنام زبان پرتغالی نیست | لدو ایوو
وطنام زبان پرتغالی نیست. هیچ زبانی موطنام نیست. وطنام خاک وسیع و مرطوبیست که در آن زاده شدم و بادیست که بر ماسیو میوزد. خرچنگهایی دوان کنار مردابها و اقیانوس که موجهاش پاهایم را هنوز خیس میکند وقتی رویا میبینم. موطنم خفاشهاییست معلق از ستونهای کلیسای کهنه، مجانینی که هر غروب در آسایشگاه کنار دریا میرقصند و آسمانی خمیده به …
هرگز به من نگفتی | لدو ایوو
هرگز به من نگفتی کجا میتوانم خدا را پیدا کنم. در پیش رویم؟ کنارم؟ پشتِ سرم، وقتی از چراغ قرمز رد میشوم؟ درونام، در گردش خونم، یا در رویاهایی که از کودکی تعقیبام میکنند؟ شاید خانهاش میان ستارگان است، در فضا، دور از دسترس، عین پرندگان و بادبادکها. در پرواز یک پشه یا در حرکت نامحسوس کهکشانها؟ در جزر و …
جهانی که هفتروزه خلق شد | لدو ایوو
جهانی که هفت روزه خلق شد آثار تعجیلِ خدا را با خود دارد. چه ناقص است، خدایا! در جَرَیان تاریکِ صداها و حرکات بر پلههای مترویی در مکزیکوسیتی با خودم حرف میزنم و پیرامونام جهان محو میشود در حفرهای پرخم و پیچ که همهمه میکند. در آن صبح پرهیاهوی یکشنبه وقتی زنگک ساکتِ ناقوس سیاهِ دلتنگی به گوش میرسید ما …
زمزمهی پاروها در زبان | لدو ایوو
هنوز زمزمهی پاروها را در زبان میشنوم: آب را میبُرند انگار زمین را شیار و سحر را از عجایب روز جدا میکنند. آهسته آهسته میسُرد قایق میان مردابهای سبز و نیزارها و در دهان متروک رود میثاق روز میدرخشد. پاروها جراحت را میگسترند در آب زخمی که میگشاید و بسته میشود. زندگی فقط زمزمه و چکچکهی پاروها نیست، سکوت نیز …
نگه خواهم داشت | لدو ایوو
نگه خواهم داشت، هرآنچه که بایدش نگاه داشت: فریادی را از سر عشق در شب تاریک، همهمهی بیل را که خاک میپراکند در گورستان، آواز جغد و وزوزهی توربین، سیبی که در جعبههای بازار میپوسد، حبابی ناگهان بر آب سد وقتی یک ماهی از آن میگذرد. یک عصر را نگه خواهم داشت در ماسیو، وقتی انوار عالم برمیافروزد تا در …
برمیخیری و زیبایی | لدو ایوو
برمیخیزی و زیبایی، ناب چنان روزی که آغاز میشود. شرمِ آبی در توست که میان سنگها میدود. تنت حافظِ حرارت مشعل آفتاب است و آتشبازیها. روز چنان دروازهای به خود میگشاید تا تو از آن بگذری. سایهات از اتاقهای دربسته از عصرهای تهی رد میشود. چهرهات چنانکه پرندهای در تمام آینهها لانه میکند. دستهایت تا میزنند ملافههای کتان را که …
در این روزِ هُرم گرما | لدو ایوو
در این روزِ هُرم گرما، چشم به راهِ برفام. همیشه در انتظارش بودهام. بچه که بودم خاطرات خانهی مردگان را خواندم و برف را دیدم که میبارید بر استپهای سیبری در پالتوی پارهی فئودور داستایوفسکی. برف را دوست دارم چرا که برف نه شب را از روز جدا میکند و نه آسمان را از حزن خاک. جمع میبندد هرآنچیزی که …
ترجمه و تعهد
سخنرانی محسن عمادی در نودمین سالگرد تولد احمد شاملو خانمها، آقایان، یاران همدل، سلام! دلم میخواست امروز پیشِ شما بودم و میتوانستم از لذتِ حضور در جمعِ دوستانهی شما بهره ببرم، متاسفانه ممکن نشد. ریشهاش را باید در همان شعرِ لنگستون هیوز یافت که روزی نوشت: «بگذارید آمریکا، دوباره آمریکا شود.» یا به تعبیر شاملو: «بگذارید این وطن، دوباره وطن …