مال تو ام مثل هوای عصر تابستان آغشته به عطر غنچههای زیزفون مثل کوهِ درخشانی از برف در نور ماه بی تو من درختی بیبرگم زخمی تندبادِ بیبهار عشق توست هوای هستیام چیست جزیره بیدریا؟
ادامهی مطلبهمبستگی
زندهای؟ لمسات میکنم لغزندهای مثل ماهی دریا با تور خود میپوشانمت چهای — به دام افتادهای؟
ادامهی مطلبمعنای زندگی
اگر بتوانم قلبی را از شکستن باز دارم بیهوده نزیستهام اگر بتوانم دردی را تسکین دهم یا کم کنم یا به سینه سرخی افتاده یاری دهم به آشیانهاش برگردد بیهوده نزیستهام.
ادامهی مطلبکوچ شبانه
حالاست که باز میشود دید توتهای سرخ را در خاکستری کوهستان و کوچ شبانهی پرندگان را در سیاهی آسمان. غمگینم میکند این خیال: آنها که مردهاند، نمیبینند این چیزهای کوچک را که ما بستهایم به یکایکشان. آنها غایبند. چطور آرام بگیرد روح؟ به خود میگویم شاید دیگر نیازی به این خوشیها نباشد؛ شاید فقط نبودن، به سادگی کفایت کند هرچند، سخت است تصورش.
ادامهی مطلبرقص
همه میرقصیم بر لبهی سکهها فقیر به فقرش میلغزد و میافتد دیگران، همه میافتند بر او.
ادامهی مطلب