می خواهم باران شوم ببارم رویت
بر روی یک گل وحشی
تا باز کنم دلیل تازه ای فرا رویت
همه زنبورهای پیر را متواری کنم
و گرده افشانی کنم در رختخوابت
می خواهم همه مردان جعلی را بترسانم از دور و برت
آنهایی که فقط می توانند جلوی خورشید را بگیرند
آنوقت فقط من و توئیم در مرغزار
خرگوش ها در لانه اند
علف ها مرطوبند و آماده تعظیم
جنگل دمغ و خواب آلوده ست
و در مرغزار
من خم می شوم و به گلبرگ هایت
بوسه ای آبدار می دهم
و همه چیز را به پای تو می ریزم
و می گذارم مادگی ات را در دهانم بریزی
همچنان که شهدت را می مکم
و تقریباً تو را گلچین می کنم
اما دور نمی برمت
فقط تا حدی تو را می کشم
تا بتوانی حس کنی
ترک کردن ریشه هایت را
تا به تو امکان بدهد بچشی و بو بکشی
جهان مرا در آسمان
آنوقت دیگر
تو می توانی از دنیای دون برگردی
با ماوراء
حبابهای روی لبهایم
آنوقت زانوانم را
برای تو می اندازم
برای گلی در باران.
واریاسیونی بر یک تم از ریلکه (کتاب ساعتها)
روز مقرر
به پیشگاهم آمد
و رویا رو شدم با آسمان،
هوا،
نور:
با هستی
که پیش از آن آغازیدن گرفته بود
از بلندای نیمروز
تکیه زد بر شانه ام
چنان که خورده گویی
بر پهنای شمشیری
شکوه عطایم نمود
و وظیفه
وزش روز طنین افکند
زنگش چون صدای فلز
در منی که چون ناقوسی
بیدارشده
آنچه می شنیدم تمام خودم بود
می گفت و می خواند آنچه را می دانستم
چنین که: من
می توانم!
نصیحت کارشناسان
من دراز کشیده بودم در خیابان خالی
و گذاشته بودم پاهایم را
برابر لبه جوی
در حالی که از بالای ساختمان
یک دسته آدم پخمه
در امتداد لبه ها ایستاده بودند و
به من اصرار می کردند که :" نه...
نپر!"
ادامهی مطلب
نقشه فرار
با دقت وارسی می کنم
پوستم را
در جستجوی روزنه ای
که روی آن درج شده باشد:
" خروج"
سرباز
اولین برف کرهنسون