بعضی دوستانی که نیستند یا از نزدیک شاهد ماجرا نیستند، ممکن است خیلی راحت بیفتند به خیالبافی یا سوء تعبیر. خیال کنند راستهٔ انقلاب همان راستهٔ سابق است و دستفروشهایش همان دستفروشها. خبر کوتاه است: با آن تصور وداع کنید. بیشترِ دستفروشهای فعلی، دستفروشهای یکهوتنهای سابق نیستند؛ همان دستفروشهایی نیستند که کتابهای ممنوع و نیستدرجهان را با هزار ترس و دردسر بساط میکردند. آنها، اگر هنوز باشند، امروز دیگر جرأت نمیکنند در راستهٔ انحصاریِ گَنگهای تازهتأسیسِ قاچاق کتاب، بساط کنند. خیلی راحت جمع میشوند. بیشتر: تهدید به مرگ میشوند. پیادهروهای ازدحام، جای افتادگان نیست. قانونِ رسمیِ راسته اعلام شده است: یا در باندِ برادران حل میشوید یا باید جمع کنید بزنید به چاک. با تعدادی از این دستفروشانِ مطرود هنوز دمخورم. بارها ماجرا را از نزدیک دیدهام و زیروبالا کردهام که میگویم. امروز بیشترِ دستفروشهای هفهشت راستهٔ شلوغِ تهران، نیروی سازمانیِ چند باندِ دلهدزد گردنکلفت شدهاند؛ چند ده بساطیِ شیفتی و چند ده پخشیِ ساعتمُزد. این دلهدزدهای خاطرجمعْ امروز به حدّی از دارندگی و برخورداری رسیدهاند که بهراحتی بیش از خودِ ناشرِ اصلی سرمایه میگذارند و سعی میکنند معدود کتابهای بفروش را به همان کیفیت درآورند. به ماه نرسیده کتاب کف بازار و تو قفسهٔ کتابفروشیهای حریص است.
اخیراً در یکیدو صحافی و انبار با چشمهای خودمان دیدیم: چند برابر تیراژ ناشر تولید کردهاند و حاضر شدهاند هزینهٔ تولیدِ درجهیک را تا پاپاسی آخر بپردازند [جخ اگر مسئله دودوتا چارتا و تجارتِ صرف باشد]. اگر ریز نشوید، محصولشان با کتاب اصلی مو نمیزند. بهسختی میشود تشخیص داد کدام اصلیست کدام جعلی. پیداست که این همه کتاب و این همه خرجوبرج، کارِ یک یا چند دستفروشِ تهیدست نیست. جلد گالینگور. زرکوب و نقرهکوبِ یک. داغیِ آس. پارچهٔ ریزدوختِ اعلا. کاغذ اندونزیایی، سوئدی، فشرده. تهدوزیِ سفت و بیدرز. آستر موهر و بنگالین. روبان ویسکوز و ابریشم. کوتینگ و یو-وی موضعی. سلفون مرغوب. همه درجهٔ یک! اگر دوستان سعی کنند قضیه را دقیقتر نگاه کنند میبینند که، بهاحتمال بسیار، ارادهای پشت این دزدیِ سازمانیافته وجود دارد. چند شرکت توزیع و پخشِ رسمی و غیررسمیِ کتاب و چندین لیتوگرافی و چاپخانهٔ رسمی و غیررسمی و چندین کتابفروشیِ طمّاع همدستِ باعثوبانیِ این همه نسخهٔ جعلیِ باکیفیت است. راحتتان کنم: این یعنی یک سازمانمخفیِ عریض و طویلِ تمامعیار! باورش سخت است، اما شبکهٔ توزیع اینها در شهرستانها از بیشترِ ناشرها نیرومندتر است. عینهو یک غدّهٔ بدخیم افتادهاند به جانِ همین چند نشرِ مستقلِ باقیمانده. هر کس که خیال کند این دزدی و چپاولِ سازمانیافته ربطی به «کتابهای زیرزمینی» و «آزادی نشر» و این حرفها دارد، یا از بیخ بیخبر است یا دارد جادهصافکنِ این بفرمودههای نوکیسهٔ بیرحم میشود. ناشرانِ مستقل مملکت با هزار مشکل سرشاخاند. اگر قرار باشد باری که از هزار گردنهٔ رسمی گذشته و نانآور است و بقای نشر مستقل را تضمین میکند هم بهدستِ این قاطعالطریقهای بدنام و دستساز تلکه شود، بهتر است همین حالا فاتحهٔ نشر و کتاب را بخوانیم و خیال خودمان و دوستان بیخبر را راحت کنیم. ویترین دستفروشهای استخدامشده دیگر فقط ویترینِ کتابهای ممنوعِ مطلوبِ مردم نیست، چرا که آن پیادهرو هم سند خورده است. فتح شده است. همیشه چند عنوانِ سنّتی مثل «نبرد من» و «دو قرن سکوت» و «داییجان ناپلئون» و «صد سال تنهایی» تو بساط هست، اما این همهٔ ماجرا نیست. به کتابهای حیّ و حاضرِ بفروشی باید دقت کرد که تنها ضامنِ چرخش مالیِ ناشرانیست که انبارشان به انبار ارشاد و نهادهای دیگر وصل نیست، و دارند از این طریق چپو میشوند. به کتابهایی باید نگریست که ارادهای پشتشان است تا بیشتر دیده شوند. به اینکه چرا علناً دزدی میکنند و احدی کاری به کارشان ندارد. در این وضعیت که تقریباً «متنِ» هیچ کتابی نایاب نیست و با کمی سرچ و پایینبالا میتوان پیداش کرد و پرینت گرفت، پروبالدادن به این باندهای دستساز پیشدرآمد تختهشدن کتابفروشیها و نشرها و آجر شدنِ نان مترجمان و ویراستاران و کتابکاران و دستفروشانِ مستقل است.
زمینخوردنِ همین چند ناشر و مترجممؤلفِ مستقل یعنی توقف همین فرآیندِ ترجمه و تألیفِ نیمبند و یکدست شدنِ حوزهٔ نشر. یعنی بیکار شدن صدها کارگر و فروشنده و کارمند. یعنی کور شدنِ چراغ چند کتابفروشیِ دیگر. به هر شکلی و از هر منظری نگاه کنیم، کوچکترین حمایت از این «قاتلان نشرِ مستقل و دستفروشیِ آزاد»، محکوم است. شرمآور است.
وداع با دستفروشان خیابان انقلاب
اثری از:آزاد عندلیبی کتابفروشی