زنی را دوستداشتن از مرگ گریختن
از هستی خاکی بیرونرفتن
در روح همدیگر چون رعد غریدن
با هم دراز کشیدن،گوش سپردن، خیالپردازی کردن
همراه با درختان شبانه، وزیدن
یکدیگر را بوسیدن و نواختن
لحظهای همدیگر را به زندگی آوردن
غروبکردن و با شگفتی طلوعکردن است
میپرسم: خوابیدهای؟ پاسخی نمیدهد،
بی هیچ کلامی کنار هم خوابیدهایم و به همدیگر فکر میکنیم
دو روحِ لبریز از اندوه
دور از این دنیا که نمیتواند به ما آسیب برساند،
و نزدیکِ ستارگان، که سحرآمیز اشاره میکنند
انگار که مردهام و او را رها کردهام.
شعرهای نو، رمانتیک، که احساسات انسان را به قلیان میاورد را عاشقانه دوست دارم.