■ نامهی دوم
۲۰/۴/۹۳ (اولاردیبهشت ۷۲)
خانم خانس گرامی.
با سلامهای قلبی.
نخست اینکه در ارسال پاسخ نامه پرمهرتان تأخیر نکردهام. نامه مورخ سوم مارس شما تازه پریروز ـ ۹۳/۴/۱۸ ـ به من رسید چون پست ما را برای صرفهجوئی اقتصادی با حلزون توزیع میکنند. بگذریم…
ما در فارسی قید بسیار زیبا و گویائی داریم که از «نوازندگی» ریشه گرفته و بهاش «دستگرمی» گفته میشود و عبارت است از نواختن قطعه کوتاهی پیش از شروع ارکستر، به قصد گرمشدن انگشتان نوازنده و آماده شدناش برای اجرای برنامه اصلی. میخواهم بگویم من هم دیروز به قصد آمادهشدن برای ترجمه شعرهای شما که واقعاً امیدوارم کمتر از اجرای موسیقی نباشد به تمام معنی «دستگرمی» کردم و تا صفحه ۲۵ Hacia el Alba نه شعر را به فارسی برگرداندم.
در مورد ترجمه شعر به فارسی نکاتی هست که باید با شما مطرح کنم:
*در فارسی یکی از خصوصیات مهم شعر این است که باید در بافت زبان ارائه شود. شعری که نتواند استوار به گرده زبان بنشیند عامیانه و بیتعارف گفته باشم «عوامانه» تلقی میشود. متأسفم که ناگزیرم به آوردن این نمونه تلخ متوسل بشوم: امروز کشور ما که سخت در تکاپوست تا فرهنگی از آن خود به مردم تحمیل کند بهشدت چنگ در دامن سهراب سپهری و شهریار زده است و مدام مشغول تبلیغ این دو در رسانههای گروهی است فقط به این دلیل ساده که آثار این دو تن آثار «بیخطر»ی است و مثل آدامس میتوان بهدست بچه داد که بجود و نقنق نکند. سپهری را منتقدان امروز شعر ما چهارمین شاعر بزرگ معاصر قلمداد میکنند (توجه داشته باشید که میگویم «چهارمین»، نه «یکی از چهار نفر!») و این مقامی که به او دادهاند فقط بابت کاری است که در زبان و وزن شعری انجام داده وگرنه تبلیغی که رسماً درباره او میکنند فقط از جنبه درویشمسلکی و بیعملی شعر او است که مطلقاً در هدفهای شعر امروز ما جائی ندارد. راه شعر بالنده ما درست در جهت معکوس شعر سپهری است که تئوکراسی برای قبولاندنش به آن صفت «عرفانی» میبخشد و اگر من کلمه Gaillardise را معادل درستی برای «برهنهخوشحالی» آورده باشم شعر معاصر ما تا مغز استخوان با آن در جدال است. در واقع سپهری را نقد فنی شعر به عرصه شعر کاربردی معاصر راه داده است نه نقد اجتماعی آن.
اینها در کنار سپهری موجود دیگری را هم به آسمان رساندهاند که نام نامیاش شهریار است. موجودی که هرگز از هشتصد سال پیش (عصر سعدی) پا به هیچ فردائی نگذاشت و تا دم مرگ گرفتار سر هم بستن همان کلیشههای روزگار حضرت نوح باقی ماند. باورکنید همان عوامالناس هم بابت بزرگداشت او به ریش مبلغانش میخندند.
صحبت منحرف شد. منظورم این بود که حتا شعر ترجمه اگر با زبانی کاملاً درخور به فارسی درنیاید مورد اعتنای شعرخوانان قرار نخواهد گرفت. در چند شعری که به رسم «دستگرمی» از شما ترجمه کردهام با در نظر گرفتن این اصل باید توجه کنید نه با توقع ترجمه کلمه به کلمه و بخصوص خواهشم این است که به آکوستیک کلماتی که به کار رفته توجه ویژه بفرمائید. (ضمناً همینجا گفته باشم که در میان این شعرها، شعر صفحه ۱۳ بیش از بقیه به دل من نشست.)
* من هم کاملاً با شما موافقم که برگرداننده شعر، نه فقط اهل زبان میزبان بلکه باید شاعر آن زبان باشد. متأسفانه نمیتوانم به خواهشتان مبنی بر ارسال ترجمههائی از شعرهایم به زبانهای دیگر جواب مثبتی بدهم. این شعرها از ژاپنی تا فنلاندی نه فقط بهطور پراکنده بلکه حتا به صورت مجموعه به چاپ رسیده اما ترجمههای آلمانی و فرانسه و انگلیسیشان را که دیدهام روزها و روزها بیمارم کرده است. کاری که آن مترجمان با آن شعرها کردهاند حضرت سنژرژ با اژدها نکرده. از آنجائی که من خودم را سخت بدهکار و ـ اگر ادعای خودبینانهئی نباشد ـ خودم را فرزند شعری و حتا رفتاری شعر اسپانیا حساب میکنم برای شما پیشنهاد عملیتری دارم: چند هفته دیگر تعطیلات تابستانی است. یک چمدان کوچک بردارید بیائید پیش ما. هم شما جاهای ندیده میبینید، هم آیدای عزیز واقعاً تنهای من با شما همدم مغتنمی پیدا میکند، هم ما بیواسطه غیر به شعر یکدیگر میپردازیم، هم من شاعر دیگری به وطنم پیشکش میکنم و هم این آرزو که با شعرم به وطن شعریام اسپانیا سپاس گذاشته باشم (و آرزوی بزرگ همیشگیام بوده) لباس عمل میپوشانم. دیدن شهرهائی مثل بم و اصفهان وسوسهتان نمیکند؟ این بهترین شرایط ممکن برای کار ترجمه متقابل شعر است. ضمناً گفته باشم که هم خانه جای راحتیست و هم هزینهئی نخواهید داشت. (از بابت توضیح غیرشاعرانه اخیر عذر میخواهم ولی بر آن تأکید میکنم.)
با سلامهای از صمیم قلب.
احمدشاملو
دهکده