وقتی که آزادی اینجا نیست
تو آزادی هستی
وقتی که شکوهی اینجا نیست
تو شکوهی
و آنگاه که اینجا شوری نیست
نه پیوندی میانِ مردم
تو پیوندی تو گرمایی:
جان یک جهان بیجان
لبانات و زبانات
پرسش است و پاسخ است
در بازوانات در آغوشات
آشتی شعله میکشد
و هر هجرتِ ناگهان تو
گامی به سوی بازگشت است. ــ
تو سرآغاز آیندهیی:
جان یک جهان بیجان
پرسش است و پاسخ است
در بازوانات در آغوشات
آشتی شعله میکشد
و هر هجرتِ ناگهان تو
گامی به سوی بازگشت است. ــ
تو سرآغاز آیندهیی:
جان یک جهان بیجان
تو نه گونهیی از ایمانی
نه فلسفه نه فرمانی،
نه سربهراه
که تن داده باشی. ــ
تو آغاز زیستنی
تو یک زنی
و میتوانی گمراه شده باشی
شک کرده باشی و
خوب باشی:
جان یک جهان بیجان
نه فلسفه نه فرمانی،
نه سربهراه
که تن داده باشی. ــ
تو آغاز زیستنی
تو یک زنی
و میتوانی گمراه شده باشی
شک کرده باشی و
خوب باشی:
جان یک جهان بیجان
سلام
=======
پرواز یاد نگرفتم
بالم که پرید
تازه
آدم شدم
…………………………
بی نام
شاعر
ممنون
سلام
=============
دراین ناباورانه بودن
خط سوم را
در چشمانت
کور کن
………………….
بی نام
شاعر
ممنون
سلام
==========
چکاوکها ی هوشیار
در طعمه پروازشان
سفری پنهان می کنند
که راز توشه اش را فقط
آسمان می داند
………………………..
بی نام
شاعر
ممنون
امروز روز دیگری بود
فردا روزی دیگر
دریغا
“دیگر”هایی که همه
“یکدیگر”ند!