اگر قرار بود از نو ساخته شود
این راه را دوباره میساختم
آوازی از زنجیرها بر میشود
و از فرداها سخن میگوید
میگویند به سلولاش آن شب
دو مرد
به او گفتند: «تسلیم شو!
خسته نیستی از این زندگی؟
میتوانی نفس بکشی
میتوانی چون ما زندگی کنی
کلمهای را بگو که آزادت میکند
زانو بزن بر خاک وُ نفس بکش باز!»
و اگر قرار بود از نو ساخته شود
این راه را دوباره میساختم
آوازی از زنجیرها بر میشود
و از فرداها سخن میگوید
تنها یکی واژه: و در باز میشود
در باز میشود، تو آزاد میشوی
جلاد خواهد خواند ورد رهاییات را
رنجات را پایان بده رنجات را!
یکی کلمه، تنها یکی دروغ
تا سرنوشتِ تو از نو نوشته شود
بیندیش! بیندیش! بیندیش
به نوازش صُبح بیندیش!
اگر قرار بود دوباره ساخته شود
این راه را دوباره میساختم
آوازی از زنجیرها بر میشود
و از مردانِ فرداها سخن میگوید
هرچه را باید با تو گفتهام
به سانِ «هانری شاه»؛
یکی اسب میخواهم از برای سلطنتام
و سرودی قدسی برای پاریس
راهی نیست، دست در کار شکنجه میشوند
اینک اوست غرقهی خون خویش
که تنها برگِ برندهاش بود
بیگناه، او بیگناه کُشته میشود
اگر قرار بود از نو ساخته شود
این راه را دوباره میساخت
فریادی از زنجیرها بر میخیزد:
این منام که فردا را خواهم ساخت
من میمیرم و فرانسه میماند
عشقام و پایمردی همیشهی من
آه رفقا! اگر من بمیرم
شما میدانید که چرا!
آنان برای بردنِ او آمدهاند
به آلمانی گفتند و یکی ترجمه کرد:
میخواهی تسلیم شوی؟
و او زمزمهوار تکرار کرد:
اگر قرار بود دوباره ساخته شود
این راه را دوباره میساختم
زیر ضربههای شما بسته به زنجیرهاست
که آینده ترانهاش را سر میدهد
زیر رگبار گلوله نیز آواز سر داد
با کلماتی گلگون و بلند
و زیر آتشی دیگر
ترانهاش را تمام کرد
ترانهی فرانسهی دیگری
بر لباناش شکفت
ترانهی مارسییز را فریاد کرد
برای همه انسانها
تقدیم میشود به: پروین امیری، بهنام چگینی