حتی به اندازه جای لبی که بر استکان چای باقی مانده است
نمی توانم از چشمان تو جدا بمانم
می خواهم که دستان تو در نزدیکی دستانم باشند
مانند خانه کلنگی که به خانه بتونی تکیه داده است
تو را چون میخی بر مغزم کوبیدم
و تمام کلبتین ها را جمع کرده و به دریا انداختم